جدول جو
جدول جو

معنی ده ریش - جستجوی لغت در جدول جو

ده ریش
(دَهْ)
کسی که دارای ریش انبوه و هنگفت و بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). لحیۀ انبوه و گنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
پسری که هنوز ریش درنیاورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است، موهایی که تازه بر صورت روییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل ریش
تصویر دل ریش
کسی که از اندوه عشق یا ناکامی و حرمان افسرده و محزون باشد، دل افگار، دل خسته، دل آزرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده رگه
تصویر ده رگه
مرد شجاع، بسیار دلیر، دلاور، باغیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده کیا
تصویر ده کیا
کدخدا، دهخدا، رئیس و بزرگ تر ده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ پَ)
درویش. و گدایی که به در خانه ها به گدایی رود. (برهان). گدا که به در خانه ها رود و گدایی کند. (از آنندراج) (انجمن آرا). درویش. گدا. مفلس. آواره. (ناظم الاطباء) ، کوزه. (برهان). قلقلک، آوند درازگردن. (ناظم الاطباء) ، کاسه. (برهان). پیمانه و ساغر و پیاله و کاسه. (ناظم الاطباء) ، خشت پخته. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
عذار. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + ریش، آنکه ریش بر زنخ ندارد، (یادداشت مؤلف)، کوسه: کوسۀ بی ریش دلی تنگ داشت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
که ریش پهن دارد. پهن محاسن
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ/ تِ بَ تَ / تِ)
باشندۀ در ده، اهلی. (یادداشت مؤلف). رام و خانگی. (ناظم الاطباء). قققه، زاغ ده باش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان برد بره بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 8هزارگزی شمال اشترنیان دارای 381 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان بندویه بخش جویم شهرستان لار. واقع در 24هزارگزی جنوب باختری جویم. سکنۀ آن 685 تن. آب آن از چشمه و چاه تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
ریشخند و او کسی باشد که مردم بعنوان تمسخر و ظرافت بر او خندند. (برهان قاطع). رجوع به خنده خریش شود.
- خنده ریش کردن، تمسخر کردن. استهزاء نمودن. ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 15هزارگزی شمال کوزران. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه تأمین می شود. راه آن در تابستان می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ)
دل مجروح. دل ریش شده:
نبود ونباشد بدی کیش من
ز دستان دژم شد دل ریش من.
فردوسی.
نه از درد دلهای ریشش خبر
نه ازچشم بیمار خویشش خبر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنده ریش
تصویر گنده ریش
دمل دبیله: ... و سرخی بر روی و کلفه و گر و کوسگی و گنده ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش اندک ریش با موهای اند که بر صورت ظاهرباشد محاسن کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
دشنامی است گه بریش: درم آمد علاج عشق درم گوه ریشا، چه سود از این و از آن. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم دامن، هم سن، همسال
فرهنگ لغت هوشیار
دشنامی است گه بریش: درم آمد علاج عشق درم گوه ریشا، چه سود از این و از آن. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ریش
تصویر پر ریش
پر از زخم پر قرحه پر جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پیش
تصویر در پیش
سابق، پیش از این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن ریش
تصویر پهن ریش
آن که دارای ریش پهن است پهن محاسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده کیا
تصویر ده کیا
رئیس و مقدم ده، بمعنی دهخداست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده ریش
تصویر خنده ریش
کسی که مردم بدو خندندو او را مسخره کنند، ریشخند مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
ده چمراسه نشانه ای چون پرهونچه (دائره خرد) زرین که بر هر ده چمراس قرآن نهند در قدیم در قرآنها بهر ده آیه نشانی بصورت دایره ای از طلا میساختند و آنرا عشر زرین میگفتند و رسم قاریان این بود که شاگردان را هر روز ده آیت سبق میدادند، ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده رگه
تصویر ده رگه
مرد بسیار دلیر و شجاع، مرد کار کرده، صاحب غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم ریز
تصویر دم ریز
پیوسته، متصل، دائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده نیم
تصویر ده نیم
یک قسمت از بیست قسمت، خمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
مخنث، امرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده کیا
تصویر ده کیا
((دِ))
رئیس ده، دهخدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده رگه
تصویر ده رگه
((دَ رَ گِ))
بسیار دلاور و شجاع، غیرتمند، کاری، کارآمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم سن و سال، باجناق
فرهنگ فارسی معین